سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
تنها
درباره وبلاگ


چقدر سخته دوستش داشته باشی نتونی بگی*****
لینک های ویژه
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
آمار وبلاگ
  • بازدید امروز: 6
  • بازدید دیروز: 1
  • کل بازدیدها: 9991



دوشنبه 91 فروردین 14 :: 5:53 عصر ::  نویسنده : ح.محزون

 

باید عاشق شد و خواند

باید اندیشه کنان پنجره را بست و نشست

پشت دیوار کسی می گذرد، می خواند

باید عاشق شد و رفت

چه بیابانهایی در پیش است

رهگذر خسته به شب می نگرد

می گوید : چه بیابانهایی! باید رفت

باید از کوچه گریخت

پشت این پنجره ها مردانی می میرند

و زنانی دیگر به حکایت ها دل می سپرند

پشت دیوار دریاواری بیدار

به زنان می نگریست

چه زنانی که در آرامش رود

باد را می نوشند

و برای تو

برای تو و باد

آبهایی دیگر در گذرست

شب و ساعت دیواری و ماه

به تو اندیشه کنان می گویند

باید عاشق شد و ماند

باید این پنجره را بست و نشست

پشت دیوار کسی می گذرد

می خواند

باید عاشق شد رفت

بادها در گذرند 




موضوع مطلب :

دوشنبه 91 فروردین 14 :: 5:48 عصر ::  نویسنده : ح.محزون

می دانم روزی از کوچه دلتنگی هایم گذر خواهی کرد .

من آن روز? کوچه را با اشک هایم آب خواهم داد تا ؛

بوی خوش آمدن یار همه را با خبر کند ؛

و به انتظار دیرینه ی من پایان دهد .

من تو را ?

عشقت را  

حتی دوست نداشتن هایت را ?     

در سینه ام ?

در خیالم و در روحم حبس خواهم کرد .

 




موضوع مطلب :

دوشنبه 91 فروردین 14 :: 5:47 عصر ::  نویسنده : ح.محزون

از پشت شیشه همان را میبینم که بدون آن
پس چرا این حصار شیشه­ای را میان خودم و کوچه
میان خودم و باران
خودم و گل
برندارم
من هستم
و جاودانه­ام در آنچه آفریده­ام
با دستان خویش
دستانی که زخم عشق را دارند .... روی شاهرگ
نه گرمی دستانی دیگر را .... در میان انگشتان....




موضوع مطلب :

<   1   2