تنها لینک های ویژه پیوندها آمار وبلاگ
دوشنبه 91 فروردین 14 :: 5:53 عصر :: نویسنده : ح.محزون
باید عاشق شد و خواند باید اندیشه کنان پنجره را بست و نشست پشت دیوار کسی می گذرد، می خواند باید عاشق شد و رفت چه بیابانهایی در پیش است رهگذر خسته به شب می نگرد می گوید : چه بیابانهایی! باید رفت باید از کوچه گریخت پشت این پنجره ها مردانی می میرند و زنانی دیگر به حکایت ها دل می سپرند پشت دیوار دریاواری بیدار به زنان می نگریست چه زنانی که در آرامش رود باد را می نوشند و برای تو برای تو و باد آبهایی دیگر در گذرست شب و ساعت دیواری و ماه به تو اندیشه کنان می گویند باید عاشق شد و ماند باید این پنجره را بست و نشست پشت دیوار کسی می گذرد می خواند باید عاشق شد رفت بادها در گذرند موضوع مطلب :
می دانم روزی از کوچه دلتنگی هایم گذر خواهی کرد .
من آن روز? کوچه را با اشک هایم آب خواهم داد تا ؛
بوی خوش آمدن یار همه را با خبر کند ؛
و به انتظار دیرینه ی من پایان دهد .
من تو را ?
عشقت را ?
حتی دوست نداشتن هایت را ?
در سینه ام ?
در خیالم و در روحم حبس خواهم کرد .
موضوع مطلب : دوشنبه 91 فروردین 14 :: 5:47 عصر :: نویسنده : ح.محزون
از پشت شیشه همان را میبینم که بدون آن موضوع مطلب : |
||